جدول جو
جدول جو

معنی گاو گوش - جستجوی لغت در جدول جو

گاو گوش
آنکه پره و لاله گوشش بسوی روی خمیده بود آویخته گوش سست گوش
تصویری از گاو گوش
تصویر گاو گوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران گوش
تصویر گران گوش
کسی که گوشش نشنود، گوش سنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاو گوزن
تصویر گاو گوزن
گوزن بزرگ ایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گواز
تصویر گاو گواز
چوبی که بدان گاو و خر را رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گرد
تصویر گاو گرد
دولابی که با گاو آب از چاه بر کشد
فرهنگ لغت هوشیار
زورگاو قوت گاو: دشمن بگاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد برگ خزان منم. (مسیح کاشی)، پهلوانی که زور او همسان قوت گاو باشد، کسی که بی ورزش کشتی گیری و آموختن فنون آن زور بسیار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
احمق ابله بیخرد: از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بد نهاد... . (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو دوشه
تصویر گاو دوشه
گاو دوش: خصم خر تو چو گاو دوشه از فاقه دو دست برسر آمد. (روحی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نیکو قدم بر دارد (اسب و غیره) : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینا دل و گام خوش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گوشش سنگین باشد آنکه دیر بشنود: گران گوشی بقزوینیی گفت: شنیدم زن کرده یی. گفت: سبحان الله تو که چیزی نشنوی این خبر از کجا شنیدی ک، کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل و گوش
تصویر گل و گوش
گوش و حوالی آن
فرهنگ لغت هوشیار
ایستادن در جایی و پنهانی گوش کردن به حرف های دیگران برای تفال زدن به آن ها، به ویژه در شب چهارشنبه سوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودوش
تصویر گاودوش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشند، گاویش، کاویش، کویش، کویشه، دوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوگون
تصویر گاوگون
تاریک و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی است که یک سر آن گشاده و ته آن تنگ باشد و در آن شیر گاو و گاومیش دوشند علبه محلب، تغار دیواره بلندی که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد، آنکه گاو را دوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگون
تصویر گاوگون
تاریک و روشن، سیاه و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاودوش
تصویر گاودوش
ظرفی سرگشاده که شیر گاومیش و گاو را در آن دوشند
فرهنگ فارسی معین